رفت بالای سن و تند تند مطلبشو ارائه میداد، اونموقع هم مهان رفته بود بالا ، مثه همیشه شمرده شمرده و با لحن مغرور مخصوص خودش داشت مطالب تحقیق رو مطرح میکرد، هر چند دقیقه هم نگاش سمت ثنا که داشت درسته با اون چشمای آبی و حشیش قورتش میداد، کشیده میشد و بعله ، بقول سورن هوش و حواس نداشتش از کلش میپرید و به گند کوتاه مدت به سمینارش میزد، ساعت نزدیکای یک بود که رئیس اداره و کادر مدارس بالای سن رفتند ، دیگه نوبت انتخاب برگزیده ها بود، سورن با حالت خنده داری گفت:
خوب.. دوستان گلم از همین الان بگم که صابون به دلتون نزنین، با فاتحه خونی مهان بی شک ما جز
برگزیده ها نیستیم
مهان زد پس کلش و گفت تو غلط کردی ، من که به اون خوبی اجرا کردم
هومن خندید اره جون همین ثنا جونت ،
بیان پرید وسط حرفش اوه اوه ، بچه ها اسم مدرسه ما رو گفت
نگاه همگیمون به بالا کشیده شد
آقای مفتوحی رئیس اداره ( میکروفون رو به دهانش نزدیک تر کرد تشریف نمیارین
سورن داد زد کی رو میگی آقای مفتوحی
مفتوحی خندید حواست کجاست پسر ، مگه شما گروه نمایندگی مدرسه تیزهوشان شهید بهشتی نیستین؟
سورن ، عدنان ، مهان، هومن و بیان همزمان با صدای بلند و پر تعجب گفتند: هاااان؟
نه مثه اینکه از اینا بخار که هیچی آب هم در نمیاد ، از جام بلند شدم، پیراهنم و صاف کردم. پشت سرم بچه ها هم با تعجب بلند شدند، با صلابت به سمت سن رفتیم و به ترتیب ایستادیم، اول من ، سورن ، بیان ، هومن ، مهان ، بعدم عدنان آقای مفتوحی به سمتمون اومد ، یه نگاه به من کرد لبخند زد و میکروفون رو سمت سورن گرفت ، سورن هم با لبخند میکروفون رو گرفت سورن رو به جمع کرد و گفت:
جدی جدی مام هستیم؟
مفتوحی با میکروفون دیگه ای گفت طبق رای داوران و کادر مدارس گروهی که از دبیرستان تیزهوشان پسرانه در سمینار شرکت کرده برگزیده ترین معرفی شده
سورن خندید واقعا
یه سقلمه به پهلوش زدم و با نگام بهش فهموندم که بهتره خفه بشه خانم دلبری به همراه به خانم چادریه دیگه تابلو بزرگی رو به سمتمون آوردند ، به بچه ها نگاه کردم ، همشون داشتند با لبخند بهم نگاه می کردند ،