خلاصه کتاب:
طغیان بینام هیچ نامی ندارد، هیچ هویتی جز سایهای که در سکوت فرو رفته است. اما شاید بتواند دوباره خودش را بیابد، شاید این کبریت آخرین امیدی باشد که زندگی دوباره را برایش رقم بزند.
خلاصه کتاب:
آیا انسان بودن تنها به زیستن در میان محدودیتها خلاصه میشود؟ دختری که در میان زنجیرهای اجبار دست و پا میزند، چگونه میتواند حقیقت خویش را بیابد؟ آیا آزادی فقط یک خیال دوردست است، یا امکانی برای رهایی؟
خلاصه کتاب:
بازنویسی دوم: زندگی شیدا، زنی بیخبر از معنای عشق؛ قصه مردی با ارادهای آهنین و نوری درونی که در برابر تاریکیهای روزگار ایستادگی میکند. داستان تضاد باورها و اعتقادات، آمیخته با عشقهای افلاطونی که میان گذشته و حال جاری است. رنج، چالش و رمز و رازهایی که هر فصل آن گوشهای از تصویر بزرگتر را آشکار میکند. در پایان، سرنوشتهایی که به سختی به یکدیگر پیوند میخورند و رازهایشان هزینهای سنگین به همراه دارد.
خلاصه کتاب:
از درمانگاه که بیرون آمدم باخودم گفتم حالا که مادر نیست، بهتر است به خانه ی امیر بروم. از گرما و ضعف داشت حالم به هم می خورد، مثل آدم های گرسنه از درون می لرزیدم، دلم مالش می رفت و چشم هایم سیاهی. اصلا فکر نمی کردم مسمومیتی ساده آدم را این طور از پا در بیاورد. چند بار پشت سر هم زنگ زدم. ثریا که در را باز کرد کیفم را انداختم….
خلاصه کتاب:
داستان دختری سرکش به نام محبوبه که علاقه خاصی به کاراته دارد اما در مسابقات ناحیه شکست می خورد و به مسابقات زیرزمینی روی می آورد و جهت کم کردن مشکلات خانواده تصمیم به منشی گری در مطب سهرابی می شود که مبتلا به سرطان است و …
خلاصه کتاب:
همراز خواهری داشته که بخاطر خیانت شوهر خواهرش و جبروت خانواده شوهر میمیره… حالا سال ها از اون زمان گذشته و همراز در تلاش تا بچه های خواهرش را از جبروت اون خانواده رها کنه… در این راه عموی بچه ها مقابلش قرار میگیره. دو نفر که خاطره ی بدی از هم درگذشته دارن از دو دنیای متفاوت. پسری مغرور وسرد در مقابل دختری لطیف و بی غل و غش. لحظه های حل شدن این تفاوت و اختلاف اونقدر شیرین و قابل لمس شدنه که همتون لذت میبرید...
خلاصه کتاب:
دادیار آذر روانشناس معروفی با گذشتهی سیاه و تاریک که سیزده سالگی پدر میشه و ریرا شاملو دختری که بدون خبر وارد زندگی تیره و تار پدر و پسر جوان میشه تا اینکه…
خلاصه کتاب:
امیرهنوزم همون امیره… همونقدر پسری که واژه های مردونگی تو وجودش برای خیلیا تعریف شدس… پسری که توی جلد یک دل داد و سال ها دلدادگی کرد با کسی که زن برادرش بود ولی حقش از این زندگی نبود… حالا سه چهار سال گذشته… زندگی خوب بلده به بازی بگیره آدما رو و ازشون یه بازیگر قهار بسازه…اینبارم امیر نقش اول بازی که سرنوشت سناریوشو نوشته و روزگار بازیگردانشه و امیر فقط قراره بازی کنه و بازیگر باشه. هستی، نازنین، نیاز، امیر، آریا هر کدوم تو مجنون تو رقیب همن بی اینکه میلی به رقابت داشته باشن…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانسرا " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.