نگاه های بهت زده و پچ پچ ها جاعتم را بی تر کرد.
هره سعی دا ت مانع حرف زدنم با د اما من ام ب اراده و توان بالایی در خودم میدیدم.
از صبح تا ب کار میکنم ب به ب هرچی در آوردم ازم میگیره معلوم نیست این خونه رو با چه ترفندی به دست آورده… بابای من صد سال خونه و به این نمیداد. همه میدونن جون بود و من چطور ممكنه واسه من سهمی نذاره؟!
هره چرخی زد و رو به رویم ایستاد. نگاه ن ان میداد آماده است تا آچمزم کند.
بابات ظاهرا باهات خوب بود اما در حقیقت ازت متنفر بود. بارها و بارها وقت مستی میگفت چقدر حال ازت بهم میخورد تو قاتل زن بودی زنی که هیچ وقت فرامو نکرد و بابات بهتر از هر کسی میدونست تو مادر خودت رو ک تی… اید واسه همه ی دنیا فیلم بازی میکرد که مرگ زن به تو ربط نداره اما خود خوب میدونست تو قاتل زن ی پس چرا باید از خونه به دختری که به مادر خود رحم نکرده سهم میداد.
پاهایم سست د هره ی ضربه کاری محکمی بهم زد و من همانجا کستم.
نخواستم تو رو با این واقعیت رو به رو کنم.
نمیخواستم دلت ب کنه اما خودت روع کردی در جواب همه ی خوبیهام سر اینکه فهمیدی تو این خونه سهم نداری واسه آبروم زدی خودت خواستی واقعیت رو بهت بگم دلم سوخت و نذا تم آواره ی، اینه جواب محبت هام؟ کینه از من نگیر از بابات بگیر.
رو ندا تم در چ م کسی نگاه کنم، ک ندا تم همه با تحقیر نگاهم میکنند و اید این وسط یک چندنفری دل ان هم برایم میسوخت. تکه های کسته ی وجودم را دانه دانه بردا تم و مقابل نگاه کنجکاو ان به اتاقم پناه بردم.
یاد مهربانیهای بابا افتادم امکان ندا ت از من متنفر با د. من جان او بودم و کا به ایستادنم مقابل هره ادامه میدادم.
بلافاصله هندزفری را در گو م گذا تم و دکلمه ا بغضم را کست و از ته دل زار زدم