خلاصه کتاب:
زندگی دختری که توی جنگ کردستان پدر و مادرش رو از دست میده و دوبار،با تصمیم بقیه ازدواج میکنه و برای سومین بار عاشق پسر برادر شوهرش میشه....
خلاصه کتاب:
در دل شبهای تاریک، دختری با گرهای کور در زندگیاش روبهرو شد. گودالی که او را فرو میبرد، اما همزمان بیدارش میکرد. سرنوشت، در همان شبها، نخهایی را به هم گره زد که روزی به روشنایی ختم شدند.
خلاصه کتاب:
باران، بیهشدار و بیاجازه، باز شروع شده بود.
ریزشش، مثل دلتنگی بود. بیصدا، بیاذن، از آسمان خستهی تهران روی شیشههای مهگرفته می نشست و آهسته می چکید.
خیابان خلوت نبود، ولی انگار همهچیز آهستهتر شده بود.
بوق گاهبهگاه یک موتورسوار، بوق ماشین ها ،همه بخشی از همان روز بارانی بودند.
جاوید، پشت فرمان سانتافهی مشکیاش، نزدیک خانهی پریزاد، نشسته بود و روبهرو را تماشا میکرد. از اداره تا کتابخانه و از آنجا تا خانه، پریزاد را تعقیب کرده بود.
نه برای شک، نه از روی عادت کنترلی، فقط، چون از او خوشش آمده بود.
و از او فقط سکوت شنیده بود و این سکوت، بوی فاصله میداد.
قلبش این را نمی خواست.
برای خودش هم عجیب بود ، از روزی که چشمش به پریزاد افتاده بود ، حس میکرد او را می شناسد ، حس میکرد او یه تکه از قلبش بوده است ، که سال ها آن را گم کرده بوده.
"و به راستی حسش درست بود ..."
انگشت شستش روی لبهی گوشی مکث کرده بود.
خلاصه کتاب:
گلبهار خانزاده زنی با اراده و نفوذ است. او و فرهاد، فرزند نماینده شهر، در آستانه ازدواج قرار دارند. در همین زمان، اعضای حزب توده مزارع خان همسایه را به آتش میکشند؛ خواهر گلبهار نیز از هواداران این حزب است. همین اتفاق زمینه ورود فرخ، پسر انتقامجوی خان همسایه، را به زندگی گلبهار فراهم میسازد.
خلاصه کتاب:
داستان «رقصندهی درد» به زندگی دختری به نام آیه میپردازد که در نوجوانی، همانند بسیاری از دختران این سرزمین، قربانی حادثهای تلخ شد و سکوت، تنها واکنش اطرافیان بود. او بهطور ناخواسته وارد چرخهای از فریب و دروغ شد. با گذر زمان، شرایط تغییر کرد و آیه به زنی در آستانهی تجربهی عشق بدل شد. این روایت، پرسشی بنیادین را مطرح میکند: آیا مادران این جامعه، پسران خود را به پذیرش و دوستداشتن زن، آنگونه که هست، تربیت کردهاند؟
خلاصه کتاب:
دیدنش مرا برد به روزی دور، روزی که با مادر بر سر تصمیمم بارها گفتوگو کرده بودیم. او نمیخواست بروم، و با دلسوزی از اطرافیان میخواست مرا به ماندن ترغیب کنند. اما من راه خود را یافته بودم... و امروز، همان حس دوباره زنده شد.
خلاصه کتاب:
رادان فرمند، مردی که سالها از وطن دور بوده، حالا به ایران بازگشته. خانوادهاش از دیدارش خوشحالاند، اما پشت این بازگشت، هدفی پنهان نهفته است. او مأموریتی دارد که تنها با کمک هلن، دختری با روحی لطیف و ذهنی قوی، ممکن میشود. مأموریتی که میتواند همهچیز را تغییر دهد... حتی زندگی هلن.
خلاصه کتاب:
«حافظ» و «مهری» دشمنانی قدیمیاند؛ نفرتی کهنه میانشان جریان دارد. حالا نوبت نبات، دختر سادهدل مهری است که قربانی این دشمنی شود. در شب خواستگاری نبات، حافظ نقشهای میچیند: وانمود کند دلباختهی اوست و در برابر همه، زندگی مهری را به نابودی بکشاند.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانسرا " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.