باز هم چرخید و هیئت اش را در اتاقک زیر زمینی پنهان کرد. ابروهایم را بالا انداختم و دوباره به سمت خروجی گام نهادم چندان هم کار سختی نبود که به احمق بودن آن دختر زهرا نام پی ببرم، دخترک دیوانه یک درصد هم احتمال نداده بود شاید امیری که من میگفتم آن پسر مواد فروش نبود.
خود نیز با ندانستن فامیل رفیق چند ساله ام چندان هم بی تقصیر نبودم اما در اصل بیخودی از سر ظهر علاقم کرده بودا
به محض خروج نسیمی خنک پوست گونه ام را نوازش کرد دستم را مشت کردم و اولین قدم را برداشتم با دیدین مردی که چهره خوفناکش زیر تک چراغ خانه های اطراف تا حدی مشهود بود، ترس به دلم چنگ انداخت .
تلو تلو خوردن و جهت حرکتش که سمت من بود موجب شد قدمی عقبگرد کنم نگاهم را به تاکسی زرد رنگی که چند متر پایین تر از مسیر آن مرد توقف کرده بود دوختم در دل خود را لعنتی فرستادم و برای دور ماندن از دید آن مرد وحشتناک دوباره وارد خانه شدم بلافاصله در را پشت سرم کوبیدم و دستم را روی دستگیره قدیمی حصار کردم.
موهای شلخته و بلند آن مرد بیش از هر چیز مرا ترسانده و ژنده پوشی اش قلبم را به تپش انداخت. اولین بار بود آن هنگام شب از خانه بیرون بودم و ترسم طبیعی بود.
با صدای کوبیده شدن در خانه شو که جیغ خفه ای کشیدم و عقب پریدم دستم فورا روی دهانم نشست تا صدای ترسیده ام را ساکت کنم ضربه ها به در ادامه داشت و موجب شد بی اختیار قدمی عقب بگذارم با برخورد به جسمی جیغی بلند تر کشیده و بازگشتم با دیدن چشمان مشکی متعجب آن پسر دستم را از دهانم روی قلبم سراندم و با چشمانی که مردمکش از ترس دو دو میزد به او چشم دوختم. آب دهانم را فرو دادم نگاهش میان من ترسیده و در چرخید و گفت:
چیشده؟! در چرا بسته؟!
با آرنجش مرا کنار زد و دستش را به سمت در دراز کرد من بی جان با حرکت دستش چند قدمی به سمت راست برداشتم که گفت:
برو کنار دختر جون ببینم کیه
خیسی لبانم مدام زیر انگشتهای باد خشک میشد و تر کردن دوباره اش زمینه ی ترک های آینده را محیا میساخت با صدای پسر چشمانم را به در نیمه باز دوختم
چقدر؟ بمون بیارم داخل نیا