با صدای نرمش زیر گوشم گفت تو که دوستش نداشتی چرا قبول کردی؟ کی میگه دوستش نداشتم… اصلا کی میگه که دوستش ندارم؟ ثمين ترش کرد پس چته؟ دوست نداشتن و داشتن هیچ ربطی به حال من نداره . مشكل من چیز دیگه است. ثمین ابرو بالا داد مشکلت چیه؟ طعنه تیکه های اعتمادیان؟ پوزخندی زدم و گفتم اون که اصلا عددی نیست ثمین حقیقت را توی صورتم پرت کرد مشخصه چقدر برات عدد نیست. اخم کردم.
ثمین دستم را گرفت و فورا پرسید فواد بهت گیر نمیده چرا نشونتو نمیندازی؟ بی توجه به سوالش خودم را خالی کردم و گفتم میخوام بهمش بزنم ثمین ثمین ماتش برد. بدون اینکه نگاهش کنم ادامه دادم من با فواد نمیتونم خوشبخت شم…. اصلا نمیتونم ادامه بدم ثمین گیج پرسید: چرا؟ عصبی به جان مفصل انگشتهایم افتادم و صدای ترق ترقشان را در آوردم یک مشت احمقانه بافته ام …. همانها را از نو سر ریز میشوم… همانها که همه ی این مدت یقه ام را گرفته است.