دیگه دلم نمیخواست اینبار از درون و دلم چیزی رو برزو بدم ، اون میفهمه اما خودش رو به کوچه ی علی چپ میزنه برام مهمه که متین خودش برام بی تاب و بیقرار باشه نه اینکه من مثل همیشه
استارت این رابطه رو بزنم ..
موهاشو خشک کرد و فقط به شلوارک کوتاه ارتشی پوشید و روی تخت اومد.
به محض اومدنش روی تخت آخ کشداری از روی خستگی کشید که یعنی اعلام کنه چیزی به جز خواب نمیتونه به اون آرامش بده و خستگیه مزمنش رو برطرف کنه .
نفسی کشیدم و گفتم : چرا چراغ رو خاموش نکردی ؟
متین : داشتی کتاب میخوندی عزیزم ..
اشکالی نداره ، من با همین نورآباژور هم میتونم مطالعه کنم .
از تخت پایین اومدم و چراغ اتاق رو خاموش کردم و دوباره روی تخت نشستم .
نگاهی به صورتش کردم که چشماشو بسته بود ، دلم براش ضعف میرفت ، آروم خم شدم و بوسه ای عمیق روی پیشونیش زدم که با صدای بمی گفت : اووووم …. خستگیه به مرد اینجوری برطرف
میشه با بوسه ی تپل زنش البته بعلاوه چاشنیه اصلیش اونم خواب .
خندیدم و گفتم: چشم دنیارو کور کردی با این کار کردنت …. والا اگه من زندگیتم و داری برای من تلاش میکنی راضی نیستم انقدر از خودت کار بکشی که شبها خسته و کوفته فقط تخت و خوابت رو ترجیح بدی .