خلاصه کتاب:
نفس، دختری از دل سختیها، در شرکت مهندسی کار میکند تا خانوادهاش را سرپا نگه دارد. یک پیشنهاد غیرمنتظره از رئیس شرکت، همهچیز را زیر و رو میکند. حالا نفس باید در دنیایی تازه، با چالشهایی بزرگ روبهرو شود. اما با اراده و قلبی روشن، مسیرش را پیدا میکند و به نقطهای میرسد که همیشه آرزویش را داشت.
خلاصه کتاب:
در دل ایل، دختری پس از مرگ نامزدش، طبق رسم، با برادر او ازدواج میکند. در سوی دیگر، دختری عاشق خان سومهست، اما او درگیر رابطهای دیگر است. داستان با کشمکشهای احساسی، انتخابهای سخت، و لحظاتی ناب پیش میرود تا در پایان، هر دو دختر راهی برای رهایی و آرامش پیدا میکنند.
خلاصه کتاب:
جنیفر مریک، دختری از خاندان اسکاتلندی، در صومعهای آرام زندگی میکرد تا اینکه در جریان درگیریهای قومی، توسط گروهی از جنگجویان انگلیسی به رهبری دوک کلایمر، معروف به «گرگ»، به اردوگاهشان برده شد. اگرچه تفاوتهای فرهنگی و شخصیتی میان آنها زیاد بود، اما برخوردهایشان به تدریج به شناختی عمیقتر منجر شد.
خلاصه کتاب:
دیدمش. خواستمش. فهمیدم کسی دیگهای هست. عقب نکشیدم. شرط بستم. تلاش کردم. همهچیز خوب پیش رفت. فقط یه چیز رو ندیده بودم، اونم مثل من، سرسخته.
خلاصه کتاب:
پروفسور انتظام، چهرهای برجسته در دنیای فیزیک، سالهاست که درگذشته و میراث علمی و خانوادگیاش به دست فرزندان و نوههایش اداره میشود. در ظاهر، همهچیز منظم و موفق به نظر میرسد، اما در پشت این چهرهی آراسته، اختلافات و رازهایی نهفتهاند. حریر، نوهی پروفسور، تصمیم میگیرد برای اولین بار کسی را وارد زندگیاش کند که میداند خانوادهاش او را نمیپذیرند. اما این تصمیم، آغازگر تغییراتی عمیق در مسیر زندگی او میشود.
خلاصه کتاب:
دختری چون سیب سرخ، پاک و بیگناه، درگیر نقشهای میشود که هدفش انتقام از خاندان درخشان است. پسری از تبار گرگ، با بهرهگیری از او و پسرعمویش، آبرو را نشانه میگیرد. ازدواجی اجباری برای خاموش کردن آتش رسوایی، و عشقی که در دل این اجبار شعلهور میشود. اما با وجود زن دوم، آیا این عشق به ثمر خواهد نشست؟
خلاصه کتاب:
چشمانش... آن نگاه کهربایی، آرام و نافذ، میتوانست دلها را بلرزاند و میان مردان رقابت و جدال بیافریند. آرامشی که در وجود این دختر بود، در هیچ ثروت یا زیبایی دیگری یافت نمیشد. مردی که سالها در پی معنا بود، حالا خود را در برابر آن نگاه ناتوان میدید. اگر قرار بود سرنوشت راهی برای رهایی انسانها از تاریکی بگشاید، شاید این دختر همان کلید نجات بود.
خلاصه کتاب:
اوینا از کودکی احساس میکرد خواهرش با دیگران فرق دارد. پس از مرگ مشکوک او، همه گفتند که خودکشی کرده، اما اوینا نمیتواند این را بپذیرد. سفر به کردستان و دیدار با اقوام، او را با گذشتهای روبهرو میکند که پر از رازهای ناگفته است. آشنایی با پسری که به نظر میرسد چیزی از آن روزهای تاریک میداند، اوینا را به مسیر تازهای میکشاند.
خلاصه کتاب:
امیرارسلان، مردی با غرور و قدرت، در لحظهای حساس به ماهگل نزدیک میشود. اما برخلاف انتظار، ماهگل با تمام توان در برابر او ایستادگی میکند. این تقابل، نهتنها نشاندهندهی تفاوتهای شخصیتی آنهاست، بلکه آغازگر مسیریست که هر دو را به بازنگری در باورها و احساساتشان وامیدارد.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانسرا " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.