خلاصه کتاب:
نگاهی خیره ام رو بهش دوختم که سرش و پایین انداخته بود و با مهره هایی که دستش بود داشت بازی میکرد و چیزی زیر لب زمزمه می کرد با تعجب و چشم های گرد شده بهش خیره شده بودم چرا داشت با خودش حرف میزد نکنه دیوونست با فکر کردن بهش جیغی کشیدم و از روی مبل بلند شدم و به عقب قدم برداشتم که پسره بلند شد و گفت: _ چیشده ؟! خوبی ؟! و قدمی به سمتم برداشت که جیغ بلندتری کشیدم و بزور به فارسی گفتم: _ به من نزدیک نشد تو هست یک دیوانه.
خلاصه کتاب:
در تاریکی های زندگی میان هیاهوی خوشی اطرافیانت چه ساده خود را گم میکنی چه ساده دل به کسانی می سپاری که یک روز در زندگیت نقش یه رهگذر ساده را داشتند اما اکنون در نقش سوپر استار زندگیت آنها هستند که خود را گم کرده اند. چه ساده بازیچه میشوی و چه ساده به یک نفر دل خوش میکنی و ساده تر از همه اینها آوای چشمانیست که زندگی تو را از تاریکی به سوی سکوتی خوشنوا هدایت می کند سکوتی که همه تلاش می کنن آنرا بهم بزنند اما او نمی گذارد و اینجاست داستان ما آغاز میشود جدال بین دو معشوق برای تصاحب من…
خلاصه کتاب:
یه خانوم خجالتی و چادری یه آقای جلف وشیطون از شانس بد این خانوم همسایه از آب درمیان اذیتای این آقا برای حرص دادن این خانوم دیدنیه و خنده دار بریم ببینیم این خانوم می تونه این آقای جلف و آدم کنه یا نه…
خلاصه کتاب:
در خیالم درد کشیدم و درد را تا جان و تنم چشیدم درد خیانت، درد تنهایی، درد نبودنت. مرغ خیالم را به روزهای خوش فرستادم آنجا که دختری جوان بودم پر از ناز و پر از احساس. آنجایی که با هم عشق را تجربه کردیم و قول ماندن دادیم. من خیالم دختری که توانست با قدرت عشق خاطرهها را زنده کند. ما عاشق بودیم، ما نشانکرده بودیم اما یک حرکت اشتباه، یک لغزش کوچک، یک پرواز از آسمان دلتنگی تو، همهچیز را تغییر داد.
خلاصه کتاب:
یه اکیپ ۳ نفره دختر که برای دانشگاه تو شیراز قبول شدن اما خوابگاها همه پر بوده بعد میگردن دنبال خونه که به یه اکیپ ۳پسر برمیخورن که اونام همین مشکلو داشتن ولی با این تفاوت که خونه پیداکرده بودن ولی شرط صابخونه که یه پیرمرد مردیه که راحته اروپایی رفتار میکنه یکم شوخه و فضول در عین حال زن ها رو هم آدم حساب نمیکنه و پی عشق وحالشه بوده، متاهل بودن اوناس...
خلاصه کتاب:
ارام دختری که به اجبار پدرش مجبور میشه با پسر رییس شرکت پدرش ازدواج کنه پسری خشک و مغرور و لجباز و یک دختر به اسم هلیا داخل زندگیش هست و علاقه ای به ارام نداره برای همین ارام رو اذیت می کنه و باعث…
خلاصه کتاب:
داستان از انجا آغاز میشود که خانه قدسی خانم را برای ساختوساز تخریب میکنند. هنگام تخریب خانه، به ریشههای قطور درخت توتی میرسند که از گذشته به جا ماندهاست. هنگام بیرون کشیدن ریشهها که مجاور دیوار خانه همسایه است، دیوار خراب شده و بدتر از آن، از میان ریشهها، استخوانهای یک انسان پیدا میشود. سها، مستاجر جوان خانه همسایه، خواسته و ناخواسته پا به ماجرایی میگذارد که او را به قتلی در سالیان دور وصل میکند…
خلاصه کتاب:
راوی زندگی سه شخص هست که به اسارت گرفته شدن. محمد سرباز مدافع حرمی که با زنده موندش در مقابل گلوله، اسیر دست داعش شد و در روز اول اسارت دختری فارس زبان که ایرانی نبود، با وضع بدی به اتاقش انداخته شد… هر سه اسیر گروهی در داعش شده بودند که پرستو به خواست خودش به داعش ملحق شد اما…
خلاصه کتاب:
جمیله خیلی بلند پروازه و از وضعیت زندگیش راضی نیست. اون به دلایلی از پلیس می ترسه و ازشون دوری می کنه. سعی می کنه با پسرهای پولدار دوست بشه و خودش رو به اونا پارلا معرفی می کنه و همه ی تلاشش اینه که دلشون و به دست بیاره. یه روز به طور اتفاقی با سیاوش آشنا می شه که یه پلیسه... پارلا از اون خیلی می ترسه و فکر می کنه که سیاوش همه جا دنبالشه و اونو زیر نظر داره. تا این که متوجه می شه سیاوش برای یک ماموریت پلیسی روی اون حساب باز کرده...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانسرا " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.