خلاصه کتاب:
مهنا دختری که عاشق همسر خواهرش، مهراد شده است. مهراد یه تایپیست سادهست که به دلایلی مجبور میشه با حنانه ازدواج کنه و وارد عمارت اون بشه. مهنا وقتی میفهمه این علاقه دو طرفهس، تن به رابطه نزدیک و قایمکی با مهراد میده… در حالی که از پشت پرده ازدواج خواهرش خبر نداره و با حامله شدنش…
خلاصه کتاب:
با آرامش تقه ای به در می زنه و با کسب اجازه وارد اتاق مدیریت میشه برگه ای که دستش بود رو،روی میز جلوی معاون می ذاره . _چیشده شریفی ؟ سرشو پایین می ندازه و برگه رو جلوی رادمان هل میده و با صدای ضعیفی جواب میده : +اقای سلامتی فرستادنم اینجا و این برگه رو بهم دادن تا مطالعش کنید باشه ی زیر لبی معاون رو که می شنوه چند قدمی عقب میره . چشمش رو به معاون دوخته و تکون نمی خوره منتظر ری اکشن رادمان می مونه…
خلاصه کتاب:
پسری فقیر بنام داریوش ،، دلشکسته از خیانت عشقش… دختری ک داماد قصه رو پشت در سالن زیبایی تنها میذاره و فرار میکنه… بعد فرار دختر، داریوش تمام تلاشش رو میکنه و پولدار میشه. حالا چندسال گذشته و دوباره این دوتا با هم روبرو شدن…
خلاصه کتاب:
سپهر قهرمان دوچرخهسواری هستش. بخاطر حل مشکلات اخلاقی که برای خواهرزادهاش پیش میاد، همراه اون پیش یه روانشناس میره. ناردان، روانشناس قصه است و تو همون دیدار اول با لبخند سرخ اناریش جوری دل از سپهر میبره که سپهر حتی خودشم فراموش میکنه، چه برسه به زندگی قبل ناردانش...
خلاصه کتاب:
قصه درباره ی مردی به اسم ایوبه. اون مردی با اعصاب و جسم و روانی داغون از گذشته تلخشه. تو دنیاش دوستانش نقش پررنگی دارن… اون مدام سرجونش خطر میکنه تا شاید بتونه گذشته اش رو فراموش کنه. این رفتارش باعث میشه که درگیری های زیادی تو زندگیش رخ بده و اشتباهات کوچیک و بزرگی بکنه و کم کم آدم های جدید وارد میشن و همینطور پای گذشته ایوب به قصه باز میشه…. ایوب دست و پا میزنه تا دوری کنه اما نمیشه…
خلاصه کتاب:
با این که غروب نزدیک است و تا ساعتی دیگر همسر و فرزندم مثل دو آدم قحطی زده به خانه می آیند و طلب غذا می کنند، اما دوست دارم به هنگام آماده کردن غذا زندگی ام را برایتان شرح دهم…
خلاصه کتاب:
گلی بعد از سالها یزدان رو پیدا می کنه، یزدانی که خیلی بهش نزدیک بود! ولی یه چیزهایی این وسط تغییر کرده و چیزهایی هنوز ثابتِ! اما گلیِ ما بدجور دلش شکسته… بدجور رنج کشیده… با دیدن یزدان داغش تازه میشه… تصمیم گلی چیه؟ می خواد چی کار کنه با یزدان؟ سرنوشت چه بازی ای براشون تدارک دیده؟ اصلا نسبت این دوتا چی بوده؟ چی توی اون گذشته بوده که گلی رو یه سنگدل کرده؟ این زندگی، سختی زیاد داره… جنگ و دعوا هست… گریه و غصه… و وقایعی که فکرش هم دردآورِ…
خلاصه کتاب:
روی سکوی جلوی خونه نشستم… پاهام از خستگی زیادم زق زق می کردن… هنوز هم به فاصله ی زیاد مدرسه جدیدم تا خونه عادت نکرده بودم… مامان با یه لیوان آب سرد کنارم نشست… به چهره ی مهربونش نگاه کردم… تنها امیدم توی این دنیا مادرم بود…
خلاصه کتاب:
زمانی که پلیس موفق نمی شود پرونده قتل پدر صحرا را به سرانجام برساند،اشخاصی مجهول با مزاحمت های تلفنی و پیامک های مشکوک،باعث آزار و اذیت این دختر می شود…و درست زمانی که صحرا حس میکند به بن بست رسیده است و برای نجات جان خانواده اش هسچ چاره ای جز تسلیم شدن ندارد،پای مرد مرموزی به نام امیرسام پناهی هم با یک راز بزرگ به زندگی اش باز می شود.امیرسام با شخصیت مبهم و شغل ابهام آمیزی که دارد،سعی می کند اعتماد صحرا را به دست آورد…
خلاصه کتاب:
رمان پنجره ای از عشق و آشنایی در مورد زندگیه دختریه که اوایل رمان خاطرات یه اتفاق تو زندگیشو میگه اتفاقی که باعث میشه ۸ سال عشقشو گم کنه اما یه اتفاقی براش پیش میاد که... رمان از زبان دو نفرگفته شده هم دختر داستان هم پسر یه موضوع متفاوت عشقی و جنجالی پلیسی...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانسرا " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.