خلاصه کتاب:
مژده یه دختر معمولیه که داره تو سخترین موقعیت زندگیش ،گذشته اش رو مرور میکنه . از ازدواج اجباریش با پسر دوست پدرش به اسم حمید شروع میکنه که علی رغم اینکه بر خلاف میلش وادار به قبولش شده ،می خواد با چنگ و دندون ..
خلاصه کتاب:
او آمد. با بوسه ای که از این جهان نبود
و نگاهی که سرنوشت را به آتش کشید.
در میان دالان های تاریک توطئه و سکوت،
فقط یک چیز نجاتشان داد"عشق"
عشقی که می سوخت، اما خاموش نمی شد.
اگر دلت می خواهد در دل یک داستان نفسگیر، میان صدای نفس ها، بوسه ها، خیانت ها و نجات ها غرق شوی ،همراه شو با بوسه ی پریزاد ،
بخوان، حس کن، عاشق شو.
خلاصه کتاب:
در دل ایل و سنت، نجلا به نشان یانای درمیآید. اما حادثهای ناگهانی، او را به عقد دمیر درمیآورد. دمیر که دل خوشی از این ازدواج ندارد، نجلا را ترک میکند. با گذشت سالها، پدر دمیر خواهان بازگشت اوست، اما دمیر تصمیمی دارد که سرنوشت نجلا را دگرگون میکند.
خلاصه کتاب:
در دل شبهای تاریک، دختری با گرهای کور در زندگیاش روبهرو شد. گودالی که او را فرو میبرد، اما همزمان بیدارش میکرد. سرنوشت، در همان شبها، نخهایی را به هم گره زد که روزی به روشنایی ختم شدند.
خلاصه کتاب:
باران، بیهشدار و بیاجازه، باز شروع شده بود.
ریزشش، مثل دلتنگی بود. بیصدا، بیاذن، از آسمان خستهی تهران روی شیشههای مهگرفته می نشست و آهسته می چکید.
خیابان خلوت نبود، ولی انگار همهچیز آهستهتر شده بود.
بوق گاهبهگاه یک موتورسوار، بوق ماشین ها ،همه بخشی از همان روز بارانی بودند.
جاوید، پشت فرمان سانتافهی مشکیاش، نزدیک خانهی پریزاد، نشسته بود و روبهرو را تماشا میکرد. از اداره تا کتابخانه و از آنجا تا خانه، پریزاد را تعقیب کرده بود.
نه برای شک، نه از روی عادت کنترلی، فقط، چون از او خوشش آمده بود.
و از او فقط سکوت شنیده بود و این سکوت، بوی فاصله میداد.
قلبش این را نمی خواست.
برای خودش هم عجیب بود ، از روزی که چشمش به پریزاد افتاده بود ، حس میکرد او را می شناسد ، حس میکرد او یه تکه از قلبش بوده است ، که سال ها آن را گم کرده بوده.
"و به راستی حسش درست بود ..."
انگشت شستش روی لبهی گوشی مکث کرده بود.
خلاصه کتاب:
«نارینه» داستانی است از جدال میان غرور و عشق. دختری تنها که در عمارت خانوادهی ناتنیاش جایی ندارد، با آدلان، مردی مغرور و ثروتمند، درگیر میشود. او برای فرار از این فشارها به پرورش ماهی روی میآورد، اما باز هم رد پای آدلان در زندگیاش پررنگ میشود… و کمکم حقیقتی تازه آشکار میگردد.
خلاصه کتاب:
با افشای رازی از گذشته، حسنا وارد خانهای میشود که آرامش در آن رنگ باخته. در این خانه، حامی حکمت، مردی با قلبی زخمی و رفتاری سرد، حضور دارد. آیا حسنا میتواند گرمای دلش را به این فضای سرد ببخشد؟
خلاصه کتاب:
گوهری بیاب که نور چشمهایت شود؛ شاید شیرینیاش مرهمی باشد بر بارانهای دل. از دام هوس بگریز، که خیانت راهی به خرد ندارد. جوشان شدهای، آواز بلبل سر دادهای، اما طعم داغ لعلِ هوس حرمتها را میشکند. بازگرد، در توبه را گشودهام.
خلاصه کتاب:
پروفسور انتظام، چهرهای برجسته در دنیای فیزیک، سالهاست که درگذشته و میراث علمی و خانوادگیاش به دست فرزندان و نوههایش اداره میشود. در ظاهر، همهچیز منظم و موفق به نظر میرسد، اما در پشت این چهرهی آراسته، اختلافات و رازهایی نهفتهاند. حریر، نوهی پروفسور، تصمیم میگیرد برای اولین بار کسی را وارد زندگیاش کند که میداند خانوادهاش او را نمیپذیرند. اما این تصمیم، آغازگر تغییراتی عمیق در مسیر زندگی او میشود.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانسرا " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.