خلاصه کتاب:
دیدنش مرا برد به روزی دور، روزی که با مادر بر سر تصمیمم بارها گفتوگو کرده بودیم. او نمیخواست بروم، و با دلسوزی از اطرافیان میخواست مرا به ماندن ترغیب کنند. اما من راه خود را یافته بودم... و امروز، همان حس دوباره زنده شد.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانسرا " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.