خلاصه کتاب:
در سیزدهسالگی، دنیایم تغییر کرد. احساساتی عجیب، قدرتهایی ناآشنا، و ترسی که نمیدانستم از کجاست، درونم شکل گرفتند. من دختری بودم که ناخواسته، در مسیر ناشناختهای قدم گذاشت. و هنوز، در دل شبهای بیپایان، از خودم میپرسم: چه کسی این راه را برایم گشود؟
خلاصه کتاب:
امیرارسلان، مردی با غرور و قدرت، در لحظهای حساس به ماهگل نزدیک میشود. اما برخلاف انتظار، ماهگل با تمام توان در برابر او ایستادگی میکند. این تقابل، نهتنها نشاندهندهی تفاوتهای شخصیتی آنهاست، بلکه آغازگر مسیریست که هر دو را به بازنگری در باورها و احساساتشان وامیدارد.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانسرا " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.