خلاصه کتاب:
شقایق خزان دیده داستان دختری است به نام شقایق که از
طرف خانواده اش به شدت با کمبود محبت روبروست در این بین با خواهر و برادری
به نام مهتاب و شهاب آشنا میشود و طی دوستی با آنها به راز بزرگی در
زندگی اش پی میبرد و توسط شهاب مسیر زندگی اش تغییر می کند
خلاصه کتاب:
اسم من کارن جیگره بزرگترین مواد فروشی که از ترس تیزیم کسی نمیتونه جیک بزنه تو یه پارتی با دختری آشنا شدم که سر نترسی داشت و به خاطر مواد گوشم رو گاز گرفت و فراری شد. دنبالش رو گرفتم و کم کم عاشقش شدم اما یه روز فهمیدم اون خواهرمه دختر مردی که ازش متنفرم .
خلاصه کتاب:
دستش را برای هزارمین بار روی بوق فشار میدهد و عصبی داد میزند:
برو دیگه گاریچی!
مرد هم با دست جوابش را میدهد و بالاخره پایش را کمی روی پدال گاز فشار میدهد. راه برای سبقت گرفتن باز میدهد. با سرعت از کنارش رد میشود.
عرق روی پیشانیاش سر میخورد و تشنگی گلویش را خشک کرده. نگاهی به ساعت میاندازد.دیرش شده بود اما نمیتوانست بیخیال رفع تشنگی شود.
خلاصه کتاب:
باران، بیهشدار و بیاجازه، باز شروع شده بود.
ریزشش، مثل دلتنگی بود. بیصدا، بیاذن، از آسمان خستهی تهران روی شیشههای مهگرفته می نشست و آهسته می چکید.
خیابان خلوت نبود، ولی انگار همهچیز آهستهتر شده بود.
بوق گاهبهگاه یک موتورسوار، بوق ماشین ها ،همه بخشی از همان روز بارانی بودند.
جاوید، پشت فرمان سانتافهی مشکیاش، نزدیک خانهی پریزاد، نشسته بود و روبهرو را تماشا میکرد. از اداره تا کتابخانه و از آنجا تا خانه، پریزاد را تعقیب کرده بود.
نه برای شک، نه از روی عادت کنترلی، فقط، چون از او خوشش آمده بود.
و از او فقط سکوت شنیده بود و این سکوت، بوی فاصله میداد.
قلبش این را نمی خواست.
برای خودش هم عجیب بود ، از روزی که چشمش به پریزاد افتاده بود ، حس میکرد او را می شناسد ، حس میکرد او یه تکه از قلبش بوده است ، که سال ها آن را گم کرده بوده.
"و به راستی حسش درست بود ..."
انگشت شستش روی لبهی گوشی مکث کرده بود.
خلاصه کتاب:
رادان فرمند، مردی که سالها از وطن دور بوده، حالا به ایران بازگشته. خانوادهاش از دیدارش خوشحالاند، اما پشت این بازگشت، هدفی پنهان نهفته است. او مأموریتی دارد که تنها با کمک هلن، دختری با روحی لطیف و ذهنی قوی، ممکن میشود. مأموریتی که میتواند همهچیز را تغییر دهد... حتی زندگی هلن.
خلاصه کتاب:
این رمان قصهی آهیر است؛ نامی کُردی به معنای آتش. در شب عروسیاش، مرجان، عروسش، جلوی چشم او کشته میشود. آهیر برای یافتن قاتل در محله میماند. او در ظاهر آهنگری ساده است، اما گذشته و کار واقعیاش را کسی نمیداند. پروا، خبرنگار سرسخت و تازهوارد، همسایهی او میشود؛ زنی که هم دلش را میبرد و هم به او شک دارد.
خلاصه کتاب:
با افشای رازی از گذشته، حسنا وارد خانهای میشود که آرامش در آن رنگ باخته. در این خانه، حامی حکمت، مردی با قلبی زخمی و رفتاری سرد، حضور دارد. آیا حسنا میتواند گرمای دلش را به این فضای سرد ببخشد؟
خلاصه کتاب:
در گذشته، صابر و سحر عاشق هم بودند، اما بهخاطر فشارهای خانوادگی، هر دو سکوت کردند. حالا، پس از سالها، در یک پروندهی حقوقی دوباره روبهروی هم قرار میگیرند. صابر باید با مسئولیت حرفهایاش، طلاق سحر را از همسرش پیگیری کند، در حالی که احساسات قدیمی، آرامآرام در دلش زنده میشوند.
خلاصه کتاب:
ماهک یه زن جوونه که تو زندگی قبلیاش خیلی اذیت شده. حالا یه مردی به اسم شاهان میخواد با زور و تهدید، مجبورش کنه که باهاش عقد کنه. ولی ماهک کوتاه نمیاد. با کمک آدمای خوب دورش، میتونه از این شرایط سخت رد بشه و زندگی خودش رو بسازه.
خلاصه کتاب:
لیلی، نماد معصومیت در جهانی پر از نقاب، ناگهان در نقش کلیدی زندگی کسی قرار میگیرد که روزی خصم او بوده. در جستوجوی حقیقت، با دیوارهایی از سکوت و دروغ روبهرو میشود؛ بهویژه از سوی کسی که ادعا میکند دشمنی پایان یافته، اما سایهی گذشته هنوز پابرجاست.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانسرا " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.