خلاصه کتاب:
پدر بیتا، از غم رسوایی همسرش، بهشدت بیمار شد و زیر فشار این مصیبت، جان خود را از دست داد. او چیزی جز بدهیهای فراوان برای فرزندانش به ارث نگذاشت. رضا، پسر بزرگ خانواده، با بهدست گرفتن ادارهی کارگاه پدر، پرداخت بدهیها را آغاز کرد، بیتا از برادرش خواست اجازه دهد او نیز کار کند تا بخشی از بار زندگی را به دوش بکشد. اما...
خلاصه کتاب:
طغیان بینام هیچ نامی ندارد، هیچ هویتی جز سایهای که در سکوت فرو رفته است. اما شاید بتواند دوباره خودش را بیابد، شاید این کبریت آخرین امیدی باشد که زندگی دوباره را برایش رقم بزند.
خلاصه کتاب:
عاشقانهای بدون صدا وقتی نگاهها بیش از حرفها سخن میگویند، عشق شکل تازهای به خود میگیرد. اما آیا این عشق میتواند در برابر سختیهای دنیا مقاومت کند؟
خلاصه کتاب:
پول همه چیز نیست. من این کار را برای دل خودم انجام میدهم—برای هیجان، برای فرار از یکنواختی خستهکنندهی زندگی. برای هدفی که پشت این کار نهفته است. کار من پرده برداشتن از چهرهی کسانی است که با نام و نفوذشان هر کاری دلشان بخواهد انجام میدهند و هیچکس جرأت مقابله با آنها را ندارد. من این مسیر را انتخاب کردهام، چون به افشاگری معتاد شدهام، چون تنها راه آرامشم این است که مردم حقیقت را ببینند، حتی اگر هزینهاش زندگی من باشد.
خلاصه کتاب:
نگاهت باعث شد بیاختیار به سمتت کشیده شوم، اما آغوشت آنطور که فکر میکردم گرم نبود. در لحظههایی که نمیدانستم چه میخواهم، گم شدم. هر قدمی که برداشتم، بیشتر درگیرت شدم. و در نهایت، آغوشت مرا گرفت، اما نه با عشق، بلکه با تلخی. نمیدانم چرا به کسی مثل تو دل بستم…
خلاصه کتاب:
عشق، از نخستین نگاه میان امیرطاها و شیدانه شکفته شد. سرنوشت همچون دستی نامرئی، آنها را در مسیر یکدیگر قرار داد و رابطهی خویشاوندیشان پیوندشان را محکمتر کرد. پس از سالها، ازدواج کردند و در سایهی این پیوند، رؤیاهایشان را زندگی کردند. اما زمان، همیشه مهربان نیست. برای آسایش شیدانه، امیرطاها در گرداب مشاغل غرق شد، تا روزی که موجی سهمگین، همهچیز را تغییر داد. زندگیشان، دیگر همان مسیر روشن گذشته نبود؛ آنها در جستجوی راهی تازه، به سوی ناشناختهها گام نهادند. اکنون، پس از سالها، دوستان گذشته بازگشتهاند تا از قصهی زندگیها پرده بردارند. و نگاهها، بر کسی مینشیند که با عشق آغاز کرده بود…
خلاصه کتاب:
بازنویسی دوم: زندگی شیدا، زنی بیخبر از معنای عشق؛ قصه مردی با ارادهای آهنین و نوری درونی که در برابر تاریکیهای روزگار ایستادگی میکند. داستان تضاد باورها و اعتقادات، آمیخته با عشقهای افلاطونی که میان گذشته و حال جاری است. رنج، چالش و رمز و رازهایی که هر فصل آن گوشهای از تصویر بزرگتر را آشکار میکند. در پایان، سرنوشتهایی که به سختی به یکدیگر پیوند میخورند و رازهایشان هزینهای سنگین به همراه دارد.
خلاصه کتاب:
من وفا ۲۵ ساله، پسری عیاش و خوشگذران، قدر دختری عاشقانه دوسم داشت و ندونستم و سر یه دعوای بچگونه راهمون ازهم جدا شد و هما هم از لج من با پسر عموم ازدواج کرد! حالا بعد چند سال به قول خودش مثل بختک افتادم رو زندگیش و باعث مرگ شوهرش، یعنی پسر عموم شدم! اما اون نمی دونه که من برگشتم تا…
خلاصه کتاب:
یه مرد هفتاد ساله پولدار به اسم زرنگار که دوتا پسر و دوتا دختر داره. دختر دومش ،کیمیا ، مجرده که عاشق استاد نخبه دانشگاهشون به نام طاهاست. کیمیا قراره با برادر شوهر خواهرش به اسم نامدار ازدواج کنه ولی با طاها فرار می کنه و از ایران میره. زرنگار هم در عوض خواهر هفده ساله طاها به اسم طلا را که خودش عاشق پسرخالش به اسم امیر رامجبور میکنه باهاش ازدواج کنه و تو خونه ش به عنوان خدمتکار کار کنه…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانسرا " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.