خلاصه کتاب:
از یک تصادف شروع شد، با دومرگ با یک تولد با تفاوت ها، دو نفر از دو دنیای کاملا متفاوت. لیلیان مربی رقص ک با مرگ ناگهانی نامزدش مجبور ب ازدواج با سید علیرضا مردی مذهبی و جدی میشود. سید علیرضایی ک اوهم زنش را از دست داده و یک فرزند متولد شده روی دست دارد…
خلاصه کتاب:
نام شخصیت اصلی این داستان فردی به نام آندرس است، این فرد قصد دارد که مجسمه بسیار ارزشمند و خانوادگی که دزدیده شده بود را پس بگیرد. او برای باز پس گیری این مجسمه به کمک یک دزد احتیاج دارد. کسی که توانایی های لازم برای باز پس گیری این مجسمه را داشته باشد، این شخص که آندرس برای دزدی مجسمه انتخاب کرده است، دخترک برده ای است به نام سانکیا که با فقر دست پنجه می زند، آن ها برای گرفتن مجسمه راهی می شوند اما در این راه افراد دیگری هم وجود دارند که به جستجوی مجسمه می گردند و حاضرند برای گرفتن این مجسمه دست به هر جنایتی بزنند. در حین این ماجرا آندرس و دخترک هم ناگهان احساسی به هم پیدا می کنند.
خلاصه کتاب:
لیف، باردا و جاسمین، هفت گوهر گمشده را پیدا کرده و آنها را روی کمربند دلتورا باز گردانده اند. حالا این سه همسفر باید وارث تاج و تخت دلتورا را پیدا کنند. آنها می دانند که فقط وارث حقیقی می تواند با استفاده از جادوی کمربند، ارباب سایه ها را سرنگون کند. اما وارث از همان لحظه تولد، در جایی مخفی شده است و فقط کمربند می تواند مخفیگاه او را شکار کند. همین که جست و جوی دلتورا به نقطه اوج خود میرسد، اتفاقات تکان دهنده ای، از پی هم رخ می دهند.
نام کتاب: بگشت به دل (جلد هشتم مجموعه در جستجوی دلتورا)
خلاصه کتاب:
دو خانواده که دشمنی بر سر خون دارند و دختر یکی از این خانواده ها بی خبر از گذشته ی تاریک پدرانشان مخفیانه به پسر دشمن پدرش دل میبندد…کارن میر بعد از فهمیدن علاقه ای که پناه به او دارد به پناه پیشنهاد ازدواج میدهد تا مجبور به ازدواج با دخترعمویش نشود و با خانواده ی پدری اش که رابطه ی خوبی با آنها ندارد هم مسیر نشود، غافل از اینکه هیچکدام خبر از گذشته ی تاریک پدرانشان ندارند و حالا که بعد از گذشت یک سال کارن هم دل به پناه بسته خانواده ها منجر به طلاق آنها میشوند ولی این پایان ماجرای پناه و کارن نیست،زیرا که سرنوشت آنها به هم گره خورده است!
خلاصه کتاب:
برای تمام نجات یافتگان کسانی که زخمی عمیق بر جسم و روحشان حک شده. کسانی که با شرورترین انسان ها رو به رو شدند، کسانی که با ترسناکترین سرنوشت ها جنگیدند و هنوز در عرصهی زندگی استوار ایستادهاند. کلبه ای فرسوده. سحرگاهی سرد. و قصهای که به پایان رسیده بود. اما اون قصه رو اونقدر بلند تعریف نکرده بودن تا به گوش کسی که میتونست کمکی بکنه برسه. مرد در کنار درخت ایستاده بود، درختی که در دو هفتهی گذشته از اون برای تحت نظر گرفتن خونه استفاده کرده بود. خونهای تنها و دور افتادهای که مزارع و مِه احاطهش کرده بود و خودش به تنهایی وهم آور و ترسناک بود. جنگل پشت سرش، رودخونه چند متر جلوتر و نزدیکترین جاده کیلومترها ازش دور بود. اون خونه واقعا خونهی کابوس ها بود.
خلاصه کتاب:
همه چیز از روزی شروع میشود که لنایِ سیزده ساله، به خانه میآید و مادرش را غرق در خون میبیند! آلت قتاله اما در دست کسی است که لنا به او میگوید “پدر!” قصه از یک قتل خانوادگی شروع میشود و امتداد آن میرسد به عمارت حاج راشد فلاح که دیوارهایش بوی خون میدهند و زندگیِ سرایداری، کنار کسانی که همخون لنا هستند و در عین حال، دور و غریباند. فردین تنها کسیست که به دخترک پر از ترسِ داستان نزدیک میشود اما یک داغ روی پیشانیِ لناست او دختر یک قاتلاست…
خلاصه کتاب:
سوفیا شایگان دختری مستقل است که مدیریت رستوران تشریفات که متعلق به پدرش است را بر عهده دارد. با افتتاح رستورانی شیک درست رو به روی رستورانش اتفاقاتی جدید برای زندگی شخصی و حرفه ای او رقم می خورد.
خلاصه کتاب:
تنها بودم خیلی تنها… شاید قبلا یکی بود که حداقل انقدر تنهایی رو احساس نمی کردم، حتی با وجود اون هم گاهی تنها بودم اما حالم در کنارش خوب بود. نمیدونم چیشد که یک روز به کل همه زندگیم از هم پاچید اسمم دنیا، تنها زندگی میکنم خب راستش قبلنا که اون بود انقدر تنها نبودم اما الان خیلی افسرده و گوشه گیر و تنها شدم. مادرمو میگم اون بود پدرم بود خواهرم بود اما یک روز همه ناپدید شدند. اونا فوت نکردند اما…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانسرا " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.