خلاصه کتاب:
«نارینه» داستانی است از جدال میان غرور و عشق. دختری تنها که در عمارت خانوادهی ناتنیاش جایی ندارد، با آدلان، مردی مغرور و ثروتمند، درگیر میشود. او برای فرار از این فشارها به پرورش ماهی روی میآورد، اما باز هم رد پای آدلان در زندگیاش پررنگ میشود… و کمکم حقیقتی تازه آشکار میگردد.
خلاصه کتاب:
این رمان قصهی آهیر است؛ نامی کُردی به معنای آتش. در شب عروسیاش، مرجان، عروسش، جلوی چشم او کشته میشود. آهیر برای یافتن قاتل در محله میماند. او در ظاهر آهنگری ساده است، اما گذشته و کار واقعیاش را کسی نمیداند. پروا، خبرنگار سرسخت و تازهوارد، همسایهی او میشود؛ زنی که هم دلش را میبرد و هم به او شک دارد.
خلاصه کتاب:
«رسوا» ماجرای دختری به نام بهین است که برای تسویهحساب با نامزد سابقش، ساواش، به سراغ امیرعلی میرود. او در اشتباهی عجیب، امیرعلی را همان ساواش میپندارد، بیخبر از اینکه این دو برادر دوقلوی جداافتادهاند.
خلاصه کتاب:
هنگامه، دختری جوان، بهدلیل مشکلات خانوادگی، مدتی را در خانهی خالهاش زندگی میکند. در این خانه، با سروش آشنا میشود؛ مردی که برخلاف ظاهر آرامش، تصمیماتی میگیرد که زندگی هنگامه را دستخوش تغییرات ناخواسته میکند. این داستان، نگاهی دارد به پیچیدگیهای روابط انسانی و تأثیر تصمیمهای نادرست.
خلاصه کتاب:
آقای درخشان با وقار گفت: «اگر اجازه فرمایید، این دو جوان فرصتی برای گفتوگو داشته باشند.» آذین لبخندی زد، اما مادرش با نگاهی نافذ، او را به سکوت دعوت کرد. توحید هنوز سخنی نگفته بود که صدای آیفون بلند شد. درخشان گفت: «رأی و نظر با شماست، جناب شهردار.»
خلاصه کتاب:
دکتر آرین، مردی باوقار و تحصیلکرده، پس از بازگشت از خارج، با دو دختر از خانوادهاش روبهرو میشود: گیسو و کمند، دخترعمه و دختردایی که بهترین دوستان هم هستند. عشق آرین میان این دو دل جوان، آزمونی برای وفاداری و فداکاری میشود.
خلاصه کتاب:
پرنسسی که برای ازدواجی اجباری به کشور دشمن فرستاده شد؛ در همان ابتدای ورود فهمید که آن اجبار نه تنها فقط به یک ازدواج سیاسی ختم نمیشود، بلکه دشمن برای او یک مراسم شیطانی و خطرناک تدارک دیده....
خلاصه کتاب:
باده، دختری باوقار و متین، در شرکت عمویش مشغول فعالیت است. شایان، پسرعمویش، پس از سالها زندگی در خارج، بازمیگردد و با دیدن باده، جرقهای از احساس در دلش روشن میشود؛ احساسی که به رابطهای پرشور اما پیچیده منتهی میشود.
خلاصه کتاب:
با افشای رازی از گذشته، حسنا وارد خانهای میشود که آرامش در آن رنگ باخته. در این خانه، حامی حکمت، مردی با قلبی زخمی و رفتاری سرد، حضور دارد. آیا حسنا میتواند گرمای دلش را به این فضای سرد ببخشد؟
خلاصه کتاب:
گوهری بیاب که نور چشمهایت شود؛ شاید شیرینیاش مرهمی باشد بر بارانهای دل. از دام هوس بگریز، که خیانت راهی به خرد ندارد. جوشان شدهای، آواز بلبل سر دادهای، اما طعم داغ لعلِ هوس حرمتها را میشکند. بازگرد، در توبه را گشودهام.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانسرا " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.