اگر وقت داشتید خوشحال میشم ادامه ی صحبت امروز رو کامل کنیم.
نه تماس گرفته بود نه پیگیری یا حتا اصراری کرده بود، فقط اجازه خواسته بود ، شاید برای فهمیدن
فقط دو پیامک داده بود اما بی پاسخ مانده بود. فکر کرد
شاید باید بیشتر اصرار میکردم ، شاید باید خودم رو عقب نمیکشیدم اما نمی خواستم از مرز احترام رد بشم اون از دنیای خودش اومده شاید هنوز آمادگی نداره که کسی وارد دنیاش بشه.
سکوت پریزاد نه از بی ادبی، بلکه از دل آشفتگی ذهنش بود ، هنوز درگیر پرسه های ساعتی پیش بود.
تصویر نگاه نیما ، مثل زخمی قدیمی در حافظه اش چرخ می زد آن قدر قدیمی که فراموش شده بود، اما آن قدر زنده که با یک نگاه خون دوباره راه افتاده بود.
حرفهایش قلبش را سوزانده بود.
صبح روز بعد در لابی اداره همهمه ی بلند منشی ها و قدم های سریع کارمندان در هم آمیخته بود و حال
و هوایی معمولی داشت.
آسانسور در حال بالا رفتن بود.
دو کارمند جوان داخلش درباره ی گرانی و تورم حرف می زدند.
جاوید ساکت بود سکوت درونش را باران شب قبل شسته بود نه کامل اما انگار آماده بود برای دوباره شروع کردن فکر کرد