دانلود رمان متولد اردیبهشت از لیلا عفری با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
صنم دختری ست جوان که در اوج جوانی در حادثه ای دلخراش والدینش را از دست می دهد و مجبور به ترک دیار و زندگی در کنار عمو زاده هایش می شود. او در منزل عمو، با پیشنهادهای دختر عمو و پسر عمویش روبرو شده و چالش هایی جدید و غیر قابل پیش بینی را تجربه خواهد کرد…
خلاصه رمان متولد اردیبهشت
داشتم لباس های شسته را روی بند رخت می انداختم که صدای زنگ گوشیم را شنیدم. به طرف اتاقم رفتم. شماره ی مهتاب بود. از وقتی مامان و بابا رفته اند روزی نیست که مهتاب زنگ نزند. که حالم را جویا نشود. -سلام. -سلام به روی ماهت عزیزدلم. -خوبی؟ -خوبیم خداروشکر. -چه خبر مهتاب جون. بچه ها چطورن؟ خانواده؟ -همه خوبیم. خبرها هم پیش توئه صنم جونم. جوابت چیه؟ فکراتو کردی؟ -والله.. چی بگم.. -یعنی چی… یعنی زندگی کردن با ما اینقد واست سخته دختر خوب؟ -نه… وای… نگو مهتاب… بخدا منظورم این نیست. پس چی… صنم بخدا ما ناراحتیم که تو اونجا تنهایی…
میخوایم زود بیای پیشمون.. -میدونم.. اما.. چطور بگم.. مهتاب من نمیخوام مزاحم کسی.. نگذاشت حرفم را ادامه بدهم. -بسه.. بسه دیگه صنم. نشنیده میگیرم حرفتو.. ببخش مهتاب.. -فدات بشم آبجی گلم. – اجازه بده با دایی حرف بزنم.. چشم.. خبرتون میکنم. -پس زود حرفاتو بزن. مشورتاتو بگیر. بالاخره ایشون هم الآن بزرگتر شماست، نظرشون محترمه. -ممنون مهتاب. -عزیزمی. -ممنون بابت همه چی. -صنم -جانم – بیا اینجا. پیش خودمون. احمدرضا گفت بهترین مرکز پیش دانشگاهی ثبت نامت میکنه. اتاق بالا رو واست آماده کردیم. فکر هیچی نباش. بیا فقط. چشم هایم را بستم.
آه بلندی کشیدم. حس های متضاد به من حمله کردند. حس تنهایی.. بی کسی.. حس دلچسب محبت دیگران، و گاه ترحم آنها… چشم هایم را که باز کردم اشک از هر دو چشمم روی گونه هایم سرازیر شد. به سختی با صدایی گرفته گفتم: -ممنون از همتون. -گریه میکنی صنم؟ نمیدونم چی بگم.. نمیدونم مهتاب. من لایق این همه محبتم؟ -صنم. تو هم خون مایی. دخترعموی ما. چطور دست روی دست بگذاریم ببینیم اونجایی و ما اینجا… این همه دور پ. از هیچ چیزت خبر نداریم. غصتو میخوریم صنم. احمدرضا موافق اونجا موندنت نیست بخدا. چشم.. ممنون که تماس گرفتی به همه سلام برسون..
