خلاصه کتاب:
مردی که شهرداره یه شهره… مردی که کاندید شده برای نمایندگی مجلس… افشار یه پسر ۲۹ساله داره… باراد قصه مون یه باشگاه بدن سازی داره و زیادی قیصره… باراد به خاطر خواهر دوستش غیرت و تعصبی که گوش فلک رو کر کرده تو یه کوچه تنگ چاقو میکنه تو شکم اون عوضی… و درست همون لحظه یه دختر اونو می بینه… یه دختری که ترسیده… دختری که از ترس دو روز تو خونه میخونه و روز سوم یه چاقو تو پهلوشه که بهش میگه سوار شو… یه عشق دیگه… همچین چرب و چیلی و خوب…
خلاصه کتاب:
دختر قصه ما لوا در خانواده ای مذهبی و سنتی بزرگ شده است. او به صورت مخفیانه با پسری به اسم اهورا رابطه داره اما هر چی میگذره بیشتر متوجه انتخاب اشتباهش میشود. پس تصمیم میگیره این رابطه را تمام کند، اما با واکنش عجیب اهورا مواجه میشود. لوا با دردسر های بزرگی مواجه میشود که در این مسیر تنها کسی که حاضر به کمکش شد، پسر عمویش بود. پسری که در کل خانواده، بدنام است و همه اورا از خانواده طرد کردهاند اما آیا راستین همان آدمی است که خانواده فکر میکنند؟…
خلاصه کتاب:
دختر خان هورامان و معلم عاشق پیشه ی، گورکی، دل در گرو هم دارند و رحمان خان مخالف این وصلت است، اما زهی خیال باطل، ثمره این عشق دختریست کرد تبار که به تهران می رود تا با لطیف ترین و پاک ترین احساسات عاشقی را معنا کند، داستان زندگی اش از جایی آغاز می شود که شخصی از گذشته پا به دنیای او می گذارد و سرنوشت عجیبش را رقم می زند…
خلاصه کتاب:
در مورد دختری به اسم آذین که مهندسی پزشکی خونده وتو یه شرکتی مشغول کاره به اسم مدیکاب، مدیکاب تصمیم میگیره برای جلوگیری از ورشکستگی آذین رو به عنوان جاسوس بفرسته شرکتی که داره همه امتیازات رو میگیره وآذین به اسم نگار ادیب فر میره شرکت پژوهان و ادامه ماجرا…
خلاصه کتاب:
حوا زنی ۲۸ ساله ، که در یازده سالگی اونو دور از چشم مادرش به همسری پسرعموش صارم درمیارن، مادر حوا وقتی مطلع میشه که دو هفته از عروسی حوا و صارم گذشته، خودشو به منزل پدری حوا میرسونه و دخترشو شبونه از اونجا فراری میده… حالا بعد از ۱۷ سال صارم دنبال حوا برگشته درحالی که یه دختر شونزده ساله دارن و…
خلاصه کتاب:
طوفان همیشه اشتباه نیست بلکه گاهی برای رسیدن به سر منزل مقصود باید از دل آن گذشت و رد شد زندگی آرام ثمره، درست زمانی دچار تغییر می شود که سر و کله ی طوفانی به اسم جاوید مثل بمبی ساعتی در زندگی اش پیدا می شود . ثمره برای مصاحبه کاری قدم به شرکت تازه تاسیسی می گذارد اما یک اشتباه از او شاهدی می سازد.شاهدی از یک خطای بزرگ...
خلاصه کتاب:
آذر به تازگی در شرکتی مشغول به کار شده که رییس اون شرکت نامزد سابقشه. مردی خودخواه و مغرور که آذر ازش نفرت داره اما نمی دونه احسان به شدت خواهانشه! در این بین مردی جذاب به اسم سیاوش در همون شرکت کار می کنه که دیونه وار آذرو دوست داره با خفت کردنای آذر توی اتاقش و غیرتی شدناش، قلب آذر رو میلرزونه و درست لحظه ای که برای خواستگاری از اون آماده میشه، احسان وارد عمل میشه و کاری می کنه که حتی فکرش رو هم نمی کنید…
خلاصه کتاب:
هیمن کنارم خم شده… آفتابی که میتابه موهای قهوه ای روشنش رو عسلی رنگ کرده… موهای لخت و قشنگی که عجیب منو یاد ماهی میندازه… هیمن زل زده به داسی که دستم گرفتم و من نگاه از اون می گیرم… با چشم دنبال اون یکی می گردم… دخترم رو میگم… صدای برخورد داس ها روی محصول برنج و برداشت اون… صدای ریز ریز خندیدن دو تا زن کمی دور تر از من، قاطیه صدای گنجشگ بازیگوشی که چپ میره…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانسرا " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.